اگر شما تصور میکردید که قسمت پایانی فصل قبلی بازی تاج و تخت، که انگار چندین سال از آن میگذرد، پر از تجدید دیدار بوده است، قسمت اول فصل هشتم بازی تاج و تخت که عنوانش «وینترفل» نامگذاری شده دو برابر این تجدید دیدارها را نمایش داده و در آن خانوادهها هم زیبا و هم ناخوشایند به یکدیگر بازگشتند. در این قسمت آشکارسازیهای مانند مطلعشدن سمول تارلی از مرگ وحشتناک پدر و برادرش تا اژدهاسواری جان اسنو و دوری چند لحظهای وی با دنریس از آمادهسازی مهم جنگ و رفتن به سمت آبشار را شامل شده است.
به غیر از چندین ملاقات، دیالوگهای شوخیمانند و چندتا حرف در مورد خواجهها، تنش به صورت کامل در ضمیر این قسمت دیده میشد؛ جایی که نیروهای شمالی به دنریس و ارتشش همانند نوجوانی که برای بار اول مادرخوانده خود را میبیند خوشآمد گفتند. تنها دلیلی که حق اعتمادنکردن به دنریس را به مردمان شمال میدهد، رفتارهای گذشته پدرش است اگرچه دنریس همیشه سعی داشته حاکم بهتری نسبت به پدرش باشد؛ بهعلاوه این دنریس دارای دو اژدها بالغ است و همانطور که سانسا به درستی اشاره کرده بود مردمان شمال چطور میبایست تازهواردان را سیر کنند و دقیقاً این دو اژدها چه چیزی را میخورند؟
به طور حتم سانسا در این قسمت خیلی بهتر از گذشته عمل کرد. سالها خیانت و بیرحمی به او باعث شد تا وی به جای دختری نق نقو تبدیل به زنی متفکر و ماهر شود؛ و اکنون زمانی که وی در حال لذتبردن از ارثیه خود میباشد زنی با موهایی به رنگ نقره وارد شده و برادر سانسا (که مشخص شده برادرش نیست) را به دلیل وفاداری روی انگشت کوچک خود میچرخاند، اما همانطور که تیریون لنیستر اشاره کرد خیلیها سانسا را دستکم گرفتند و اکثرشون الآن مُردن.
صحبت از زنان قدرتمند شد بایستی سری به سرسی لنیستر بزنیم کسی که شاید به خاطر خیانتش به همه و طراحی راه خودش به زودی پشیمان شود. از خوشحالشدنش بابت سقوط دیوار و حمله مردگان به سمت شمال تا همخوابشدنش با یورون گریجوی، سرسی دارد کارهایی را انجام میدهد که بنظرش درست میآیند؛ البته باید این تصمیم وی را زیر سوال برد که چرا بین این همه آدم وی سر بران را برای از بین بردن برادرانش، جیمی و تیریون لنیستر، انتخاب کرده است. برای تمام طلاهایی که سرسی به بران پیشنهاد داده، وی بایستی بداند که بران دوستی خاصی با جیمی و تیریون دارد اما به هر حال در این موضوع کسی که بیشتر از همه سود میکند سر بران خواهد بود.
اگرچه پادشاه شب حضوری در این قسمت نداشت اما برنامههای وحشتناک وی همه را برانگیخته است. مردهها در راه هستند و ند آمبر بیچاره بهای نفرستادن به موقع نیروهایش به وینترفل را با جان خودش پرداخت کرد؛ همچنین صحنهای که تورموند و گروهش جسد ند آمبر را پیدا میکنند یکی از صحنههای تحسینبرانگیز این قسمت بود و طراحی صحنه فوقالعادهای داشت.
در دیگر نقاط شمال صحنههای مختلفی از دیدار مجدد و یا برای اولینبار افراد با یکدیگر وجود داشت که بدونشک ناخوشایندترین این دیدارها را میتوان به سر جیمی لنیستر با براندون استارک در انتهای این قسمت اختصاص داد؛ بله کسی که برن را سالها پیش از بالای پنجره هل داد و باعث فلجشدنش تا آخرعمر شد. آیا ممکن است که برن بابت اینکار جیمی که باعث و بانی ورود وی به ماجراجویی عظیم و تبدیلشدنش به کلاغ سهچشم شد تشکر کند؟!!